|
|
تهیه و تدوین مطلب:گروه نویسندگان
آقای کافی نقل می کردند: داشتم میرفتم قم، ماشین نبود، ماشین های شیراز رو سوار شدیم. یه خانمی هم جلوی ما نشسته بود،اون موقع هم که روسری سرشون نمی کردن! هی دقیقه ای یکبار موهاشو تکون می داد و سرشو تکون می داد و موهاش می خورد تو صورت من. هی بلند می شد می شست، هی سر و صدا می کرد. می خواست یه جوری جلب توجه عمومی کنه. برگشت، یه مرتبه نگاه کرد به منو خانمم که کنار دست من نشسته (خب چادر سرش بود و پوشیه هم زده بود به صورتش) گفت: آقا اون بقچه چیه گذاشتی کنارت؟ بردار یکی بشینه. نگاه کردم دیدم به خانم ما میگه بقچه! گفتم: این خانم ماست. گفت: پس چرا اینطوری پیچیدیش؟ همه خندیدند. گفتم: خدایا کمکمون کن نذار مضحکه اینا بشیم. یهو یه چیزی به ذهنم رسید. بلند گفتم: آقای راننده! زد رو ترمز. گفتم: این چیه بغل ماشینت؟ گفت: آقاجون، ماشینه! ماشین هم ندیدی تو، آخوند؟! گفتم: چرا؟! دیدم. ولی این چیه روش کشیدن؟ گفت: چادره روش کشیدن دیگه! گفتم: خب، چرا چادر روش کشیده؟ گفت: من باید تا شیراز گاز و ترمز کنم، چه می دونم! چادر کشیدن کسی سیخونکش نکنن ، انگولکش نکنن ، خط نندازن روشو ... گفتم: خب، چرا شما نمی کشی رو ماشینت؟ گفت: حاجی جون بشین تو رو قرآن. این ماشین عمومیه! کسی چادر روش نمی کشه! اون خصوصیه روش چادر کشیدن! "منم زدم رو شونه شوهر این زنه گفتم: این خصوصیه، ما روش چادر کشیدیم".
:: موضوعات مرتبط:
عفاف و حجاب ,
داستان عفاف و حجاب ,
,
:: برچسبها:
عفاف و حجاب ,
ایت الله کافی ,
داستانی از مسافرت رفتن ایت الله کافی ,
حجاب ,
چادر ,
بقچه ,
کانون فرهنگی طه ,
:: بازدید از این مطلب : 1956
تاریخ انتشار : شنبه 10 خرداد 1393 |
نظرات ()
|
|
تهیه و تدوین مطلب:گروه نویسندگان
خانوووووووم… شــماره بدم؟
خانوم خوشــــــگله! برسونمت؟
خوشــــگله! چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟
اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه میشنید!
...
برای مشاهده کامل متن به ادامه مطلب مراجعه نمایید.
:: موضوعات مرتبط:
عفاف و حجاب ,
داستان عفاف و حجاب ,
,
:: برچسبها:
عفاف و حجاب ,
حجاب محدودیت نیست ,
محبوبیت نزد خدا ,
حیا و عفت ,
حجب و حیا ,
چادر ,
امامزاده ,
حاجت ,
استجابت دعا ,
کانون فرهنگی تبلیغی مردمی طه ,
:: بازدید از این مطلب : 2369
تاریخ انتشار : پنج شنبه 28 فروردين 1393 |
نظرات ()
|
|
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 166 صفحه بعد
|
|
|