|
|
تهیه و تدوین مطلب:گروه نویسندگان
حضرت یوسف از بالاى قصر جوانى را دید كه با لباسهاى مندرس از كنار قصر عبور مى كرد، جبرئیل به حضرت عرض كرد: این جوان را مى شناسى ؟ حضرت یوسف فرمود: نه . جبرئیل فرمود: این همان طفلى است كه در گهواره به سخن آمد و نزد عزیز مصر به پاکدامنی و طهارت تو شهادت داد .. حضرت یوسف فرمود: او را بر من حقى است ، پس دستور داد، جوان را آوردند و امر كرد او را لباسهاى فاخر پوشانیدند و انعام زیاد در حق او ارزانى فرمود... با نگاه به این منظره جبرئیل به خنده آمد ! حضرت یوسف فرمود: آیا احسان ما كم بود كه به نظر تحقیر تبسم كردى !؟ جبرئیل عرض كرد. غرض از خنده من این است تو كه مخلوقى هستى در حق این جوان به واسطه یك شهادت بر حقى كه درباره تو در حال خردسالى و بى اختیاری داده بود این همه احسان كردى ، پس پروردگار بزرگ در حق کسی که بر توحید و وحدانیت او گواهی داده ، چقدر احسان خواهد فرمود ... ┘◄ خزینة الجواهر مرحوم نهاوندى
:: موضوعات مرتبط:
زندگی نامه ,
پيامبران ,
حكايات پند آموز ,
اخلاق و عرفان اسلامی ,
اخلاق کاربردی ,
,
:: برچسبها:
یوسف ,
یوسف پیامبر ,
احسان ,
نیکی ,
داستان حضرت یوسف ,
داستان کوتاه پیامبران ,
داستان ,
داستان کوتاه ,
داستان کوتاه اخلاقی ,
داستان کوتاه مذهبی ,
اندیشه و مذهب ,
وبگاه کانون فرهنگی تبلیغی طه ,
کانون فرهنگی طه ,
:: بازدید از این مطلب : 2082
تاریخ انتشار : شنبه 25 مرداد 1393 |
نظرات ()
|
|
|
|
|